بغچه پیچان تاریخ
صدای سکوت ظهرگاهان، نوای آرام گذر بی بازگشت لحظه های به ظاهر منجمدی است ک نقوش آن بر در و دیوارهای پیر پادگان ها از صدای سربازان بسیاری که افکارشان را ناشنواتر از صدای زجه بلندگوها دانسته اند نقش بسته است و در آخر نیز تاریخ به تحریر درآورده فاتحان را همین سربازان بغچه پیچ کرده اند.
و اکنون من بر شالوده بجا مانده از آنان به همان مامنی میروم که ماهی سیاه کوچولو آن را به مقصد آزادی به بهای زندگی در جهانی نامعلوم ترک کرده بود و در این کوچ جبر آلود، لبخند و گریه های زیادی چون امید و آرزوهای ماقبل آن، تنها برای کمی آسایشی کاذب و ترسی ابدی از مرگ انفال میشود. مرگی را که این بردگی تنها شاید اگر خود به آغوشم با تیری از سربازان ماهی کوچولو نیاورد به تاخیر خواهد انداخت.
نظرات شما عزیزان: